نويسنده: محمد تقي فعّالي

 
كريشنا مورتي پس از جدايي از T.S به سفر، سخنراني، گفتگو و پرسش و پاسخ پرداخت. او هر جا مي‌رفت و سخنراني آغاز مي‌كرد به مخاطبينش چنين القا مي‌نمود كه قصد تبليغ ندارد، مي‌خواهد با مخاطبينش برابر باشد و هرگز خود را در مقام استادي و مخاطبش را در مقام شاگردي و مريدي نمي‌بيند. هيچ تبليغ و مرجعيتي در كار نيست و پيوسته تأكيد مي‌كرد كه مي‌خواهد بدون دخالت ذهن به كشف خويشتن برسد. هر چه هست مشاهده است و رابطه، رابطه‌اي وراي واژه‌ها، رابطه‌اي ژرف و يك حس عميق.
مورتي هر گونه تشكيلات را نفي و انكار مي‌نمود و مؤسسان آنها را شياداني مي‌نامند كه هميشه در پي مقاصد خويشند نه کشف حقيقت و آنها را صراحتاً پروپاگاندچي مي‌ناميد. او اعلام مي‌كرد كه كارش فقط كشف حقيقت است بدون آنكه تئوري‌هاي عجيب و غريب شرقي با غربي را به همراه داشته باشد و بدون آنكه به دنبال رابطه‌ي مريد و مرادي باشد. حال بايد ديد اين ادعاها در مقام نظر و نيز عمل هم رعايت مي‌شود يا مسأله به گونه‌ي ديگري است.

الف) نفي آتوريته و مرجعيت

كريشنا مورتي در اين رابطه موضعي دوگانه در پيش گرفته است. او از يك طرف اظهار مي‌دارد كه انسان‌ها بنا به عادت و يا تربيت به دنبال آتوريته و مرجعيت فردي كه به ظاهر داناتر، قدرتمندتر يا دانشمندتر است مي‌روند. به ويژه در عرصه‌ي اديان و مذاهب، آتوريته‌هاي مذهبي بيشتر مورد توجه قرار مي‌گيرند. اما اين خطر همواره وجود دارد كه پذيرش آتوريته، پذيرش نوع نگاه آنها و نفي خويشتن باشد، در آتوريته، ديگري به جاي انسان فكر مي‌كند و آدمي‌ تنها تقليد كننده و پيرو باقي مي‌ماند. او تمام درون خويش را در اختيار مرجع قرار مي‌دهد. مردم فكر مي‌كنند پذيرش مرجعيت آنان را در جهت ارتقا سطح معنوي پيش مي‌برد اما اين يعني ورود به قفس يك آتوريته، اين يعني نگه داشتن خود در قالبي ويژه، اين يعني دور ماندن از حقيقت و اسارت در بند نظرات ديگران.
مورتي بر اين باور است كه هر گاه آدمي‌ خود را تحت نفوذ يك آتوريته قرار دهد، در همان لحظه خرد گشته و تكه تكه مي‌شود. او اظهار مي‌دارد:
هنگامي‌ كه شما ميل داريد خود را زير نفوذ و تبعيت يك «آتوريته» قرار بدهيد همان وقت است كه خود را خرد كرده‌ايد ؛ خود را تجزيه و تكه تكه كرده‌ايد و حقتان هم همين است... ولي هيچ عامل خارجي هرگز نخواهد توانست به شما نيروي رشد بدهد. (1)
اين يك طرف سكه است. اما از سوي ديگر او شصت سال از عمرش را با سفرها و سخنراني‌هاي فراوان در مجامع گوناگون گذرانده است و در اين مسير هواداران، طرفداران و دوستداران فراواني يافت. به راستي نام اين كارها چيست؟ اتفاقاً پرسش‌گري اين سؤال را از كريشنا مي‌پرسد. او در پاسخ مي‌گويد:
آنچه من مي‌خواهم به شما بگويم براساس «آتوريته» نيست؛ به وسيله‌ي يك آتوريته نيست. (2)
چگونه است كه اگر ديگران سخنراني كنند و ايده‌هاي خود را منتشر سازند آتوريته است و تقبيح مي‌شود، اما كار كريشنا مورتي هرگز آتوريته نيست. واقعيت آن است كه تبعيت دوگونه است. گاهي از كسي تبعيت و پيروي صورت مي‌گيرد اما كاملاً كوركورانه و بدون بينش لازم. اين گونه پيروي كردن مطرود است. اما گونه‌ي ديگري از تبعيت هم هست و آن اينكه انسان با بينش و آگاهي كافي به اين نتيجه برسد كه از انسان كاملي بايد پيروي كرد و گام در مسير او گذاشت. چرا بايد چنين تقليد و تبعيتي محكوم باشد؟ و چرا بايد آن انسان كامل به عنوان آتوريته مطرود شود؟ و چرا نبايد ميان تقليدها و تبعيت‌ها تفكيك قائل شد و همه را نبايد با يك چوب راند؟
يكي از مفاهيم زيباي قرآني مفهوم «أسوه» يا الگو مي‌باشد. خداوند در قرآن به اين حقيقت اشاره كرده است.
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ »(3) البته شما را در اقتداي به رسول خدا خير و سعادت بسيار است.»
مضمون آيه اين است كه از احكام رسالت رسول خدا اين است كه او را به عنوان مقتدا و الگو بپذيريد و چشمان خود را به گفتار و كردار او بدوزيد و به صورت مستمر و دائم خود را با اين موجود آسماني بسنجيد تا اگر ناسازگاري ديديد خود را هماهنگ سازيد. اين گونه پيروي‌ها آگاهانه است و كاملاً هم ضروري؛ زيرا انسان در كنار عقل خويش نيازمند راهي آسماني است و از اين رو انسان‌هاي الهي و آسماني مي‌توانند دستگير بشريت باشند. (4)

ب) نفي پير و مرشد (گورو)

از جمله اركان مهم تفكر مورتي كه حاوي تناقض است، نفي رابطه مريد و مرادي است. او با شدت در بسياري از سخنراني‌هاي خويش بر اين موضع اصرار مي‌ورزد كه سعي در جذب مريد و مريد پروري ندارد و از جايگاه يك گورو سخن نمي‌گويد، بلكه او مانند شنوندگان تنها به انتقال تجارب و يافته‌هاي خود مي‌پردازد.
واژه‌ي مرشد و گورو، يك واژه‌ي بي‌اعتبار و بدنام گرديده است. من اعتقاد دارم معناي حقيقي مرشد به كسي اطلاق مي‌گردد كه دوركننده‌ي جهل است، نه اينكه جهل خودش را نيز بار شما كند. (5)
كريشنا مورتي به شدت از اختيار كردن عنوان گورو متنفر بود. شايد علت آن فجايعي بود كه ساير گوروها مرتكب شده بودند. او هرگز نمي‌خواست يك گورو باشد و مرشدان را شياد مي‌ناميد. او معتقد بود مرشدان و كتاب‌ها و اورادشان چيزي جز بدبختي و ننگ براي انسان‌ها به ارمغان نياورده‌اند و درك حقيقت با تبعيت از آنها حاصل نمي‌شود. او در جايي با «من من كردن‌هاي فراوان ديدگاه خود را چنين بيان مي‌دارد.
در اين بيان، اين كه طالب مريداني نيستم، واقعاً جدي‌ام. لحظه‌اي كه شما شروع به پيروي از ديگري مي‌كنيد، از پيروي حقيقت باز ايستاده‌ايد. من نگران اين نيستم كه شما به حرف‌هاي من توجه مي‌كنيد يا نه. من مي‌خواهم در دنيا كاري انجام بدهم... من نمي‌خواهم مذهب جديدي بنياد كنم! نمي‌خواهم فرقه و نحله‌ي جديدي آورده باشم؛ با تئوري‌ها و فلسفه‌هاي جديد وضع كرده باشم... من هيچ شاگرد و مريدي ندارم؛ هيچ حواري و مبلّغي ندارم نه در بعد مادي و فيزيكي و نه در زمينه‌هاي روحي و معنوي. پول هم برايم كشش و جاذبه‌اي ندارد...
از سوي ديگر كريشنا مورتي صاحب مؤسسات و تشكيلات متعددي است. او مبلّغاني هم داشت. جمع كثيري از هواداران و پيروانش هم در زمان حيات و هم بعد از مرگ او مأموريت تبليغ و اطلاع رساني را برعهده داشتند. برخي از دوستان و نزديكان وي سال‌هاي متمادي از عمرشان را در خدمت او مصرف كرده‌اند و براي تنوير و تبليغ آموزه‌هايش كوشش‌هاي بسياري نموده‌اند. ناگفته نماند كه اصل سخن او درباره‌ي بسياري از مرشدان صادق است. اما اين نكته را هم نبايد از نظر دور داشت كه انسان نيازمند راهنما و استاد حقيقي است. اما آنچه در اينجا مورد نظر است اينكه گفته‌ي او با عملش متناقض است و حتي ميان گفته‌هاي متعدد او هم ناسازگاري به چشم مي‌آيد. به اين تمثيل توجه كنيد:
شايد داستان معروف داستايوسكي را به خاطر داشته باشيد كه در آن مي‌گويد حضرت مسيح (سلام الله عليه) ظهور كرده؛ شروع به موعظه مي‌كند و عاقبت به رم مي‌رود. پاپ او را دعوت مي‌كند. در خفا به پاي او مي‌افتد و او را ستايش مي‌كند و گرامي ‌مي‌دارد. ولي او را زنداني مي‌كند. مي‌گويد: «ما در خلوت تو را ستايش مي‌كنيم؛ ما قبول داريم كه تو مسيح هستي ولي اگر از اين جا خارج بشوي و به ميان مردم بروي موجب آشوب و دردسر خواهي شد. ترديد و شك و دودستگي بسيار ايجاد خواهد شد و براي خواباندن آشوب ما دچار زحمت خواهيم شد. (7)
مورتي از يك طرف مرشد را براي انسان همانند چوب زير بغل مي‌نامد و مي‌داند (8) و از طرف ديگر به خودشيفتگي و خودستايي دست مي‌زند.
موضوع و سؤال عميق‌تر و اساسي‌تر اين است: آن پسر بچه (كريشنا مورتي) پيدا شد؛ كشف شد. عوامل قالب گيري ذهن، عواملي شرطي كننده بر او اثر نگذاشت؛ او را در خود نگرفت؛ نه تئوسوفي، نه مداهنه و تمجيد، نه عنوان «معلم جهاني»، نه ثروت، نه مبالغ هنگفت پول، هيچ يك از اين‌ها او را تحت تأثير قرار نداد، چرا؟ چه كسي او را صيانت مي‌كرد؛ حمايت مي‌كرد؟... آن جسم و كالبد بايد يك كالبد استثنايي بوده باشد... او يك موجود عجيب الخلقه است - «عجيب الخلقه» در معناي مطلوب آن. آن موجود محافظت شد تا تعاليم را ابداع كند. (9)
كريشنا مورتي از يك سو تمسك و هر واسطه‌اي را نفي مي‌كند و از خود مرجعيت و مرشد بودن را دور مي‌سازد. (10) اما از سوي ديگر براي خود كشف و كرامات نقل مي‌كند.
يك شب در هندوستان از خواب برخاستم، به ساعت نگاه كرده؛ يك ربع بعد از نصف شب بود. براي نقل اين تجربه كمي ‌مرددم؛ زيرا موضوع مبالغه آميز به نظر مي‌رسد: هستي (ارگانيسم) به سرچشمه‌ي هر انرژي است متصل شده بود؛ انرژي عظيمي‌ لمس مي‌شد و آن انرژي بر مغز تأثير فوق العاده‌اي داشت. جسم نيز تحت تأثير آن بود. متأسفم كه اين تجربه‌ي شخصي را نقل مي‌كنم. ولي مي‌دانيد، واقعاً و بدون اغراق اصلاً جدايي‌اي در كار نبود. احساسي از جهان و از «من» نبود. تنها اتصال به آن منبع عظيم انرژي وجود داشت! (11)
و اين هم كشف و كرامت ديگر:
يك شب داشتيم با حرارت زياد راجع به شباهت فوق العاده‌اي كه بين كمونيسم و مذهب كاتوليك وجود دارد بحث مي‌كرديم. در همين هنگام ناگهان شخصي با لباس زرد و سر تراشيده و به حال نشسته در اتاق ظاهر شد. من سخت يكه خوردم و وحشت زده شدم. چشمهايم را ماليدم و به چهره‌ي دوستانم نگاه كردم. آنها ابداً متوجه حضور آن شخص نبودند و چنان سرگرم بحث بودند كه متوجه سكوت ناگهاني من نشدند. من سرم را تكان دادم، سرفه كردم، دوباره چشمم را ماليدم، ولي آن شخص هنوز آنجا بود، من نمي‌توانم براي شما بيان كنم كه چه چهره‌ي زيبايي داشت؛ زيبايي آن صرفاً يك زيبايي فرم و صورت نبود، بلكه چيزي بي نهايت بزرگ‌تر و شكوهمنتر بود. نمي‌توانستم ديده از آن چهره برگيرم و چون مشاهده‌ي آن زيبايي، داشت برايم غير قابل تحمل مي‌شد و چون نمي‌خواستم دوستانم متوجه سكوت و مجذوبيت حيرت انگيز من بشوند برخاستم و به ايوان رفتم. هواي شب خنك و باطراوت بود. چند بار در ايوان پائين و بالا رفتم و به زودي دوباره به اتاق برگشتم. آنها هنوز مشغول صحبت بودند. فضاي اتاق تغيير كرده بود و آن چهره هنوز همانجايي بود كه قبلاً بود؛ كف اتاق نشسته، با سر از ته تراشيده‌اش. من نتوانستم در بحثي كه قبلاً مشغول آن بوديم شركت كنم و به زودي همه‌ي اتاق را ترك كرديم. وقتي به طرف خانه مي‌رفتم آن چهره جلوتر از من مي‌رفت. با وجودي كه چند هفته از ماجرا مي‌گذرد، آن چهره مرا ترك نكرده - اگر چه آن وضوح و قدرت اوليه را ندارد. همين كه چشمم را مي‌بندم آنجا است، در مقابل من و تغيير عجيبي در من حادث شده است. (12)

ج) نفي تكنيك

از جمله اصول ديگري كه در دستگاه فكري كريشنا مورتي به چشم مي‌آيد نفي هر گونه تكنيك و روشي خاص براي دستيابي حقيقت جويان به حقيقت است. او برخلاف ساير مدعيان، مدعي است كه خواندن اوراد، انجام حركات بدني و رياضات نمي‌تواند انسان را به حقيقت برساند. از نظر وي تمامي ‌كساني كه اين گونه راه كارها را توصيه مي‌كنند در واقع راه كسب و كار پيشه كرده‌اند و فوت وفن به نمايش مي‌گذارند. تنها راه رسيدن به حقيقت توجه به درون و مشاهده‌ي حالات خويش است، درك خويشتن، رهايي از هرگونه وابستگي و دانستگي و نيز درك تهيگي تنها راه نيل به حقايق است. او در جواب اين سؤال كه چه تكنيكي پيشنهاد مي‌كنيد پاسخ مي‌دهد:
يك داستاني برايت تعريف كنم: دوست هزارپا از او پرسيد موقع حركت كدام پايت را اول برمي‌داري؟ هزارپا شروع كرد به فكر كردن تا به ياد بياورد كدام پايش را اول برمي‌دارد. آنقدر فكر كرد تا از حركت بازماند. هيچ سيستم و تكنيكي وجود ندارد تا شما از طريق آن بتوانيد آگاهي را بياموزيد. (13)
كريشنا مورتي رسماً اعلام كرد كه:
هيچ تكنيكي براي يادگرفتن وجود ندارد. (14)
اما مورتي در آثار و گفته‌هاي خويش گاه به بيان راه كارها و روش‌هايي اشاره دارد. نظير راه‌هاي رهايي از شرطيت ذهن، راه كار رهايي از ترس‌ها و نفرت‌ها و تضادهاي دروني، چگونه عاشق شويم، چگونه مي‌توان بي حوصلگي و ملالت را از خود دور كرد، انضباط و انطباق چگونه براي ما حاصل مي‌شود، هنر ديدن و هنر شنيدن و از همه مهم‌تر مديتيشن كه درباره‌ي آن يك كتاب مستقل نگاشته است. تمامي‌ اين‌ها راه كار درك خويشتن و يافتن حقيقت محسوب مي‌شود. مي‌توان اسم تكنيك بر آنها نگذارد ولي واقعيت عوض نمي‌شود. از نظر كريشنا مورتي موارد پيش گفته راه كارها و روش‌هاي دستيابي به هدف مقدس محسوب مي‌گردد.
به جز اين، دو نكته قابل تأمل است؛ اول اينكه كريشنا مورتي همانند برخي رقباي ديگر خويش سيستم‌هاي وسيع حاوي تكنيك‌هاي بدني و ذهني ندارد و به حداقل‌ها اكتفا كرده است. دوم اينكه اصولاً هر سيستمي ‌كه مدعي معنويت، هدايت و تعالي بخشي به انسان است بايد داراي دو بخش باشد؛ بخش نظري و فكري و بخش عملي و اجرايي. اگر مكتبي فاقد بخش نظري باشد، مكتبِ متزلزل و آسيب پذيري خواهد بود و اگر فاقد بخش دوم بخش عملي باشد تنها در حد يك تئوري و نظريه باقي مانده به صحنه‌ي عمل نخواهد آمد و هرگز در متن زندگي و جامعه نمي‌تواند خود را نشان داده در حد ذهن باقي مي‌ماند و به تعبيري مكتبي براي تدبير جامعه و انسان به سوي اهداف مقدس نخواهد بود. لذا اگر كريشنا مورتي مدعي نفي تكنيك است اين اعتراف به نقص است نه حسن. جالب است بدانيم كه اسلام، هم در مقام نظر و فكر، انديشه‌هاي مستحكم و قابل دفاعي مطرح كرده است و هم براي تدبير زندگي اين جهاني چه به لحاظ فردي و چه به لحاظ جمعي برنامه‌هاي عماي متعالي دارد. اسلام هم عقلانيت و فلسفه دارد و هم برنامه‌ي زندگي و اين ويژگي تنها در اين آيين آسماني و الهي ديده مي‌شود.

د) نفي تشكيلات و مؤسسات

يكي از شاخصه‌هاي تعاليم كريشنا مورتي اين است كه او فراوان درباره‌ي ماهيت پليد مؤسسات مذهبي خواه بودايي يا مسيحي يا وابسته به هر دين ديگر، داد سخن داده است. او تمامي‌ مبلغان همه‌ي مؤسسات را دروغگو مي‌خواند و با صراحت اعلام مي‌كند كه هرگز حقيقت در مؤسسات و كلام مؤسسان يافت نخواهد شد.
او كيفيت تعاليم و جلسات مذهبي و اعتقاديِ اين گونه بنيادها و تشكيلات را به چوب زير بغل براي راه رفتن انسان‌هاي لنگ تشبيه مي‌كند و وجود تكيه گاه را موجب تضعيف عزت و ازادي آدميان برمي‌شمرد. او معتقد است اين‌ها اسباب اسارت انسان‌ها را فراهم آورده به طرز اجتناب ناپذيري فرد را دچار فلج روحي و رواني مي‌گردانند.
او مي‌گويد تشكيلات معمولاً انسان‌ها را دور هم جمع مي‌كند و سكّو و تريبوني براي تبليغ منويات بينان گذاران مي‌شود، نه تبليغ حقيقت، مؤسسات مانع بزرگي در طريق آگاهي و شناخت حقيقت محسوب مي‌شوند:
حقيقت تبليغ شده حقيقت نيست. حقيقت چيزي است كه بايد آن را تجربه كرد - تجربه‌ي مستقيم، نه تجربه بر اساس يك الگو و عقيده و اگر تجربه‌ي حقيقت شكل تشكيلات به خود بگيرد، آن ديگر حقيقت نيست؛ بلكه صورت دروغ پيدا مي‌كند و به اين ترتيب به صورت مانعي براي تجربه‌ي حقيقت درمي‌آيد..
همه تشكيلات به اصطلاح معنوي و عرفاني نظير آن (T.S) به صورت وسيله‌اي در مي‌آيند براي استثمار، چنين تشكيلاتي شبيه هر نوع مؤسسه و بنگاه تجاري و بازرگاني مي‌شوند. (15)
او در جاي ديگر هدف اصلي تشكيلات را اين گونه بيان مي‌كند:
شما شعاير خفيّه، پنهان و رازآميز داريد، تعاليم سرّي داريد. استادان سرّي داريد؛ همه اين‌ها حكايت بر جدايي مي‌كند. نفس كار و وظيفه يك مؤسسه تشكيلاتي جدا سازي است. (16)
در اين رابطه تناقض‌هاي متعددي به نظر مي‌رسد. اول اينكه او به ظاهر نفي تبليغ تعاليم خود مي‌كند اما ساليان متمادي به تبليغ و ترويج انديشه‌هايش مي‌پردازد و ديگران را به سوي خود خواسته يا ناخواسته دعوت مي‌كند. همچون گلي كه عطر خود را به اطراف مي‌دهد!
كساني كه واقعاً مشتاق شناخت و آگاهي هستند؛ كساني كه در طلب آن جاودانه‌ي بي آغاز و بي انجام هستند. مي‌توانيد با جديت و شور و شوق بيشتر با هم حركت كنند. اين‌ها مي‌توانند تهديد و خطري باشند براي هر چيز مهمل و غير لازم و بي اساس؛ براي چيزهايي كه واقعيت ندارند و سايه و توهمي ‌بيش نيستند. آنها مي‌توانند مجتمع باشند؛ آنها به صورت شعله در مي‌آيند. زيرا انسان‌هايي جدي، آگاه و صاحب درك و شعوراند. چنين گروهي را بايد ايجاد كنيم و اين هدف من است. (17)
از اين تعابير با كمال وضوح به دست مي‌آيد كه او، هم خواهان تبليغ و گسترش انديشه‌هاي خويش است و هم به دنبال ايجاد تشكيلات. لذا اگر مشكلي با تشكيلات دارد و براي نفي آن صغري كبري تشكيل مي‌دهد مشكل او با همه تشكيلات نيست بلكه با تشكيلات خاصي است. لذا تمام سخن‌هاي او در باب نفي تشكيلات دروغي بيش نيست.
دوم اينكه نظر مورتي درباره‌ي اين سو و آن سو رفتن مبلغان مذهبي كه آنها را پروپاگاندچي و دروغگو مي‌نامد اين است:
ناطقي كه براي تبليغ يك ايده و نظريه از اين سو به آن سو سفر مي‌كند واقعاً مايه‌ي نابودي خرد و آگاهي است.(18)
اما خود او حدود 60 سال از 91 سال زندگي‌اش را در سفرهاي گوناگون گذرانده تا به تبليغ آموزه‌ها و انديشه‌هاي خود بپردازد.
سوم اينكه نظر مورتي درباره‌ي تبليغ حقيقت اين است كه حقيقت تكرار نمي‌شود و اگر چيزي تكرار شد دروغ است. او معتقد است تكرار در حد كپي كردن كلمات است؛ اگر حقيقت را درك كنيم نبايبد آن را تكرار كنيم زيرا كه در اين صورت ماهيت دروغ پيدا مي‌كند و ما را اسير خود مي‌سازد.
يك پروپاگانديست بودن به معناي يك دروغ گو بودن است. پروپاگاند صرفاً تكرار است و تكرار حقيقت، يك دروغ است. شما وقتي چيزي را تكرار مي‌كنيد كه به نظرتان مي‌رسد حقيقتي است كه ديگري آن را كشف كرده، آن چه شما تكرار مي‌كنيد حقيقت نيست. تكرار فاقد هرگونه ارزش است؛ فقط ذهن را كرخت و تيره و قلب را ملول و بيزار مي‌كند. (19)
اما تنها چيزي كه در كلمات او فراوان يافت مي‌شود تكرار است. لذا يا گفته‌هايش حقيقت نيست يا اين جمله كه تكرار حقيقت دروغ است، دروغ است. چگونه است كه اگر ديگران تكرار كنند دروغ خواهد بود اما تكرارهاي او دروغ نيست؟ گذشته از اينكه امروز در روانشناسي اثبات شده است كه تكرار و به تعبيري تلقين در بسياري از موارد مي‌تواند مفيد و مؤثر باشد. همچنين مي‌توان افزود كه اين گزاره كه «تكرار حقيقت، دروغ است» هيچ گونه پشتوانه‌اي استدلالي ندارد و بياني مدلّل محسوب نمي‌گردد. كسي از او پرسيد آيا شما تبليغ نمي‌كنيد؟ چرا شما تكرار مي‌كنيد؟ او در پاسخ گفت:
ممكن است برگرديد و به من بگوييد: «تو داري چه كار مي‌كني؟» من پاسخ مي‌دهم كه من حقيقت را تبليغ نمي‌كنم؛ پروپاگاند نمي‌كنم. ما داريم به يكديگر كمك مي‌كنيم تا آزاد باشيم. زيرا در صورت باز و آزاد بودن است كه حقيقت ممكن است به سوي ما بيايد. من به شما يك «ايده» نمي‌دهم. كاري كه من مي‌كنم كمك به شما است براي درك موانعي كه نمي‌گذارد خود شما مستقيماً حقيقت را تجربه كنيد. (20)
چهارم اينكه تناقض برجسته و مهم در اينجاست كه كريشنا مورتي با همه موسسات و بنيان گذاران آنها به شدت مخالف است اما خودش در زمان حياتش و با حضور خود او و نظارت ويژه‌اش، مدارس و مؤسسات متعددي را بنيان نهاد و آنها را اداره كرده و هم اكنون كه سال‌ها از مرگ او مي‌گذرد آن مراكز عهده دار نشر و گسترش انديشه‌هاي كريشنا مورتي هستند. اين در حالي است كه او در موارد مختلف با تشكيلات مخالفت جدي دارد. از او سؤالي مي‌شود:
سؤال اين است: طي هفتاد سال بحث و گفتگو شما بارها تكرار و تأكيد كرده‌ايد كه نمي‌خواهيد كسي را نسبت به چيزي متقاعد كنيد؛ شما يك معلم نيستيد؛ شما هيچ چيز را به هيچ كس تعليم نمي‌دهيد. حالا مراكز «K F I »- كه رياست آن با شخص شما است - مدام خلق الله را دعوت و تبليغ مي‌كنند. (21)
او در پاسخ مي‌گويد:
آقا، كريشنا مورتي در تمام سخنانش اين واقعيت را گفته است و تأكيد كرده است كه او صرفاً يك آينه است. او فقط آينه‌اي است كه آن چيزي را كه زندگي شما است در خود منعكس مي‌كند...
«بنياد كريشنا مورتي» هيچ آتوريته‌اي نيست؛ تنها چيزي كه ما مي‌توانيم بگوييم اين است كه در اين مركز چيزهايي است كه ممكن است اصيل باشد. (22)
و بدين وسيله كريشنا مورتي بالاخره مجوز يك تشكيلات را داد و آن هم بنياد كريشنا مورتي است. حال اگر در جايي ديگر هم چيزهايي اصيلي يافت شد آيا كريشنا مورتي مجوز آن را هم صادر مي‌كند؟

پي‌نوشت‌:

1. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه‌ي محمد جعفر مصفا، ص23-24.
2. همان، ص 17.
3. احزاب /21.
4. سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج16، ص288.
5. كريشنا مورتي، آغاز و انجام، ترجمه‌ي مجيد آصفي، ص 132.
6. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه‌ي محمد جعفر مصفا، ص 44.
7. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه‌ي محمد جعفر مصفا، ص 22.
8. همان، ص 63.
9. همان، ص 270-271.
10. همان، ص 131-133.
11. همان، ص 260.
12. همان، ص181.
13. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه‌ي محمد جعفر مصفا، ص 67.
14. همان، ص 128.
15. همان، ص 89.
16. همان، ص 120.
17. همان، ص 52.
18. همان، ص 119.
19. همان.
20. همان، ص 117.
21. همان، ص 349.
22. همان، ص 349-351.

منبع مقاله :
فعّالي، محمّدتقي؛ (1388)؛ نگرشي بر آراء و انديشه‌هاي کريشنا مورتي، تهران: سازمان ملي جوانان، چاپ اول.